;کـــــــــــــــــلوب آخـــــــــــــرین معــــــــــــــــــشوق ..شما را به حضور دعوت میکند .. شرقیم .. شرقی م .. نمیدانم نژادم به کدامین بانوی مملوکه در تاریخ میرسد .. نمیدانم نسب م به کدامین مرد (( اَبــــــــَر مرد )) میرسد ... نمیدانم بادیه نشین بوده اند یا در قصور سلاطین شرق خدمتگذاران درباریان .. ولی خوب میدانم که نجابت را به لقمه نانی نفروختند .. عزت و اقتدار را به درهمی تعویض ننمودند .. شرقی م .. از بانوان اصیل همین حوالی .. بنـده گی خد ایم را نگین پادشاهی ام میدانم در پهنای زمینی که خلیفه اش همچو منی ست .. برده گی معشوقم مــُهر نجابتی ست بر افسار هوس هایم .. که آبـــــــــــرو نفروشمو و حیائی را نـَدَرم ... شــــــــــرقی م ... از بانوان پرده نشین ؛ که چله نشینی سر و همــــــــــــــسر را سالیان سال است اعتبار زنانگی میدانند ..و زیر بار ناهمواری های این جهان سراسر متلاءلاء از رنگهای اغراء و اغواء پشتی خمیده نکرده اند و خمی به ابرو نکشیدند .. و تا کنون و هنــــــــــــوز ایثارشان پیشکشی اهل بیت شان است .. شــــــــــــرقی م ... لیلی م .. شهرزادم .. شیرین تر از شهــــــــــــــد در کلام اسطوره نویسان این دیارم .. عاشقانه هایم را در دریای نگاهم می رانم و عارفانه هایم را بر لبان می سرایم .. میخوانمت به خویش و میرانمت ز خویش .. که تازه گی احساسم طراوتی شود بر شادابی قامتت .. شهریارم .. مرا سوگلی قلب خویش بخوان .. که تو هماره همان صدر نشین محفل روزگارمی .. @};- ..................کمنـــــــــــــــد بانوی شــــــــــــرقی .. تو خیره میشوی و من هراسان دل میبازم .. تو تجلی میکنی و من کم کم رنگ میبازم .. تو در من رسوب میکنی و من در ذهن فراموشی ها به خاک سپرده میشوم .. تو تعالی زیباترین جلوه ی عاشقانه های منی ..و من برده ی این احساس همیشه جاری در عروقم .. تو غیرت مردانه تاریخ منی .. و من ضعیفه ی , دلسپرده روزگار پرده نشینی ام ... تو حرمت استواترین ایستادگی های ثبت شده در تقویم دلدادگی ات ... و من افسار شده در رقبه ی تو ... تو حامی جان و مال و عِرض و شرف منی و من معتکفی در پستوهای حریم تنهایی تو .. تو جرعه جرعه عشق میطلبی و من سبو سبو به کامت لبریز میشوم ... ای حامی تکیده گی هایم .. ای سروَر خمیده گی هایم ... ای تجلی ربانیت روزگارم ؛ که رب البیتی چون ترا سزاوارترینم .. در عـُرف و شرع ؛عارفانه و شاعرانه سلب اختیارم نمودی که اُسوه ی اقتدارم باشی ؛ و هستی .. هستی ام را هستی بخشیده ای ..و هوشیاری ام را مستی ... سلطنتت را بر پهنای مملکت قلبم حاکمیت میکنی .. پس نگاهت را زا این همیشه مملوکت باز نگردان ..
نظرات شما عزیزان:
+نوشته
شده در 24 اسفند 1391برچسب:جک جدید , خنده بازار , عشقولانه , دوستان ,عشق ,جالب انگیز, ;ساعت21:47;توسط reza; |
|